سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درِ دانش را استوار کنید که در آن شکیبایی است . [عیسی علیه السلام]
خاکزیر خاطرات
 
سه شنبه 88 اسفند 25 , ساعت 6:36 صبح

نجوایی با حاج‌محمد‌ابراهیم همت
روزگار آزگاری است، «الجزیره» جنون گرفته. با فتوشاپ قتل هابیل را انداخته گردن بسیجی‌ها و می‌گوید: «همت» را در «جزیره مجنون» لباس‌شخصی‌ها کشته‌اند. همت گرچه پیراهن سپاه به تن داشت ولی خودش لباس‌شخصی بود. بسیجی بود. ما بسیجی‌ها 300‌هزار شهید دادیم، بدون محاسبه عمار یاسر. نورعلی‌ شوشتری را هم حساب نکردیم اما شما تعداد شهدای‌تان با فتوشاپ هم به عدد 30 نمی‌رسد. من قبر‌های قطعه منافقین را شمرده‌ام. شهدای بسیج را با ماشین حساب باید تخمین زد و کشته‌های شما را با انگشتان دست. شب‌ها در قبرستان، این فقط مزار شهداست که ترس ندارد. روزگار آزگاری است؛ آموزگار دوره راهنمایی برایم «کامنت» گذاشته که: «من معلم انشای سال دومت بودم، دمت گرم. چه قلم خوبی داری. من همرزم حاجی بودم در طلائیه. دلم خون است. همت بی‌اذن ولی‌فقیه آب هم نمی‌خورد. حالا دلم خون است می‌بینم که دختر باکری را مصادره کرده‌اند».
اجازه آقا معلم! من همان زمان انشاهایم را با «بسم‌رب‌الشهداء و الصدیقین» شروع می‌کردم و آن‌قدر سلامی که نثار پروردگار و پیامبر و چهارده‌معصوم و امام و 300‌هزار شهید و رزمندگان اسلام و بسیجی‌های مظلوم و مادران شهدا و پدران شهدا و بچه‌های شهدا و عمه‌ها و خاله‌های شهدا می‌کردم را کش می‌دادم ...
تا بیشتر از یک خط درباره «علم بهتر است یا ثروت» ننوشته باشم. من نه علمش را داشتم نه ثروتش را، اما این‌قدر معرفتش را دارم که علیه پسر همت مطلبی ننویسم. نه پسر همت که نوه همت، نتیجه همت، نبیره همت و ندیده همت نیز از قلم من گزندی نخواهند دید. آن پسر نوح بود که با بدان بنشست. پسر همت فرزند شهید است و ان‌شاء‌الله خاندان شهادتش گم نمی‌شود. او آقازاده نیست که بکوبمش. من خود یکی را می‌خواهم که نازم را بخرد ولی نیاز خود را فراموش کرده و ناز پسر همت را می‌خرم. من یک موی سر پسر حاجی را به تمام جنبش سبز نمی‌دهم و یک موی جوانان معترض وطنم را به کل مملکت آقای اوباما. البته حساب هتاکان با منتقدان جداست. چه، من خود منتقدم. اعتراض را باید از زبان من شنید. فریاد را من کشیدم، آن زمانی که «ناطق» در لاک سکوت فرورفته بود. بزرگ‌ترین ظلمی که موسوی کرد به همان 13‌میلیونی بود که فکر می‌کردند میرحسین نخست‌وزیر امام است و بیشتر از احمدی‌نژاد بوی خمینی می‌دهد. آقای آموزگار! من هم مثل شما درد دین دارم و ولایت‌مدارم و «حکمیت» را فتنه می‌دانم. باورم هست اما هتاکین می‌خواهند بین دین من و دین پسر همت تفرقه بیندازند و در «یاهو» با «بالاترین» قهقهه به ریش ما بخندند. من این جماعت هتاک را خوب می‌شناسم. اینها می‌خواهند رابطه ما را هک کنند. پسر ممد اتول شب‌ها خواب بنز می‌بیند و من خواب اتوبوسی که «خرازی» را به جبهه برد. ناصر قاچاق، پسرش 5‌تا دوست دختر دارد که اسم هیچ‌کدامشان «فاطمه» نیست. «فاطمه» نام مادر من است که می‌خواست شناسنامه‌ام را دست‌کاری کند و مرا بفرستد «کربلای 5». خانه من هنوز هم در «شهرک دوئیجی» است نه در برج‌های آتی‌ساز. برج‌های کج، صراط‌شان مستقیم نیست. راهی که من برگزیده‌ام از «کانال پرورش ماهی» می‌گذرد. از «شلمچه»، از «موانع نونی‌شکل» اما چهارشنبه‌سوری همین سال گذشته، پسر ممد اتول در اتوبان همت،‌ترقه‌ای نثار تمثال سردار خیبر کرد و آن چشم‌هایی که انگار خدا برایش سرمه کشیده بود به خون نشست. حالا پسر ممد اتول مدعی همت شده و طرفدار باکری. نه! ما به صرف یک مصاحبه و یک اعتراض، پسر همت را تقدیم سنگ به دستان نمی‌کنیم. من به خاطر کار پرمخاطره‌ام، خاطره‌ها دارم از مصاحبت با خانواده‌های شهید. شهیدان شیرودی، علمدار، کارور، باقری، زین‌الدین، جهان‌آرا، چمران و... خانواده‌های‌شان همه ولایی‌اند و عاشق رهبری. هتاکان بد جایی سنگر گرفته‌اند. این دیگ، آشی برای‌شان نخواهد پخت. این همه را ول کرده‌اند، چسبیده‌اند به پسر همت و دختر باکری، تا حرص مرا دربیاورند و از این 2 عزیز می‌خواهند چماقی بسازند بر فرق‌ ما. من نمی‌دانم روزنامه فلان با چه رویی سراغ پسر همت می‌رود اما وصیتنامه خود حاجی را چاپ نمی‌کند! آیا دختر باکری، از پدرش حمید، بزرگ‌تر است؟! مگر شما نگفتید که شهدا، «سربازان وحشی قوم آتیلا» هستند؟ مگر جنگ را برادرکشی نخواندید؟ مگر ننوشتید که فرهنگ شهادت خشونت‌آفرین است. مگر عکس بسیجی‌ها را فقط در حالت خواب چاپ نمی‌کنید؟ مگر ادعا نکردید که بعد از خرمشهر، اشتباه کردیم جنگیدیم؟ آیا همت و باکری اشتباهی به شهادت رسیده‌اند؟! این 2 سردار هر 2 شهدای بعد از «بیت‌المقدس»‌اند. همت در خیبر شهید شد و آن یکی مرد در بدر و من درد دارد برایم اگر توسط این بچه مزلف‌ها به شهادت برسم. دشمن من آمریکاست. به گلوی من نوادگان حرمله باید تیر 3 شعبه بیندازند، نه بچه‌های گروهبان قندلی! هتاکانی که با فتوشاپ به جنگ نظام ما رفته‌اند، از نبرد رویارو جیم زده‌اند و به «گزینه جیم»
SMS می‌دهند!! از مردان با حجاب بیش از این توقعی نیست. اعتراض را به وادی ابتذال کشانده‌اند. کم مانده بگویند هر کس در مستراح، 3 بار آه و 2 بار سیفون را بکشد، این طرفدار جنبش سبز است. ما به این بچه‌بازی‌ها فقط می‌خندیم! وقت ما به «ساعت گرینویچ» تنظیم نشده، مقدس است. این چند ساعتی که تا «ظهور» مانده، حیف که به بطالت بگذرد. «زمین ابتذال» جای مبارزه ما نیست. ما بزرگ‌تر از آنیم که شما را دشمن خود بدانیم. دشمن من در «تل‌آویو» است و می‌خواهد عرصه را بر «سید خراسانی» تنگ کند تا جلوی ظهور را بگیرد. دشمن من مسلح به کلاهک هسته‌ای است نه مجهز به SMS. من کارهای مهم‌تری دارم، حتی مهم‌تر از دعوا با پسر همت. بصیرت من به من اجازه نمی‌دهد به «گزینه الف» SMS بدهم. رای من به «گزینه ظهور» است. من اهل صدم نه نود. فردوسی‌پور به درد گزارش بازی منچستر با چلسی می‌خورد و اینکه آیا دختر خاله همسایه دیوار به دیوار فرگوسن، از سگش راضی شده یا نه. من در اوقات فراغتم گزارش محرمانه موساد را می‌خوانم که «لیبرمن» سوتی داد و یک جاهایش را لو داد. صهیونیسم می‌خواهد «مهدی» را برباید اما موسای ما به نیل افتاده و از دستان پست در امان است و هتاکین می‌خواهند از دریای آن 13 میلیون، ماهی اغتشاش بگیرند و با فتوشاپ، خود را دشمن ما جا بزنند. دشمن من در اتاق بیضی نشسته است، نه کسانی که در چت‌روم با دختران فراری، بازی می‌کنند. ره به جایی نخواهند برد گمرهان. من حریف خود را می‌شناسم و خوب می‌دانم که هنوز هم در بهشت زهرا(س) خلوت‌ترین جا، «قطعه منافقین» است. «ندا» را خدا رحمت کند اما هنوز هم از من در «قطعه 26» نشانی مزار «پلارک» را می‌پرسند. مزارش از امامزاده زید شلوغ‌تر شده. از یک مزار بوی گلاب بلند می‌شود، از یک قبر بوی قیر آسفالت خیابان، بوی فریب، بوی توطئه. من در دست چپ ندا، کیسه خون دیدم. «دواگلی» بود شاید. ندا را آرش حجازی کشت. آقای پائولو کوئلیو! این بود آن همه انسان‌دوستی‌ات؟! مترجم «کیمیاگر»، قاتل از آب در آمد و تو خواستی ادای سعدی ما را در بیاوری. سعدی، بنی آدم را اعضای یکدیگر می‌دانست و ملای روم، مترجم نداشت. همکار BBC نبود. عاشق «شمس» بود و وقتی من داشتم به ندا فکر می‌کردم، BBC
برایش آبغوره می‌ریخت. جان مرا صهیونیست‌ها باید بگیرند. من مفت شهید نمی‌شوم. این را «حضرت عزرائیل» بداند. فرشته‌ای که در شانه چپ من نشسته، هیچ دعوایی با فرشته سمت راستی ندارد. این بگومگوها مباحث طلبگی است. چپ و راست چیست؟ داستان دیگری در میان است. از نظر من پسر همت، نه چپ است نه راست، نه سبز و نه قهوه‌ای. من یک حرف دارم: چرا برخی‌ها، خود همت را جزو خانواده همت نمی‌دانند؟ پدر و مادر همت هم، خانواده همت‌اند و یکی از روزنامه‌ها به جای چاپ وصیتنامه همت، پسرش را به جنگ من فرستاده، تا یک چیز او بار من کند و یک چیز من بار او کنم و سارکوزی به هر دوی ما بخندد. من برای همت فاتحه می‌خوانم و در قطعه منافقین، سوره منافقون. قلم من جوهری دارد به رنگ بصیرت که در شناخت دوست و دشمن دچار اشتباه نمی‌شود. من قابل ناسزاهایی نیستم که دختر باکری نثار لباس‌شخصی‌ها کرد.
حمید باکری، خود لباس‌شخصی بود و می‌گفت: بعد از جنگ، مردم 3 دسته می‌شوند، عده‌ای خسته می‌شوند، عده‌ای از انقلاب برمی‌گردند و یک عده هم آنقدر خون‌دل می‌خورند تا دق کنند. من جزو همین دسته سومم و همین روزها دق خواهم کرد. این نوشته شاید نامه‌ای باشد به پسر همت یا نه، بهتر است درد دلی باشد با سردار خیبر. سردار! «دوباره دشنه بردار، آن سو همه نهروانی‌اند». دشمن تو صدام بود و اینجا دشمن قصد کرده مرا به جنگ فرزند تو بفرستد. اینجا ما روی هر کسی دست می‌گذاریم، سابقه‌اش را به رخ ما می‌کشد. به ما می‌گویند، «بسیجی‌های جنگ‌ندیده». راست می‌گویند. نسل من از جنگ، فقط مزه بی‌پدری‌اش را چشیده و من «با همه بی‌سروسامانی‌ام، باز به دنبال پریشانی‌ام». نسل من رنگ جنگ را به چشم ندید اما ترکش‌هایی که خورد، از جنس زخم‌زبان بود. با فتوشاپ به دست بسیجی نسل من اسلحه می‌دهند و ما را متهم می‌کنند به کشتن ندا. حیف گلوله من نیست که جز سینه پرکینه صهیونیست‌ها را بدرد؟! کاش می‌شد سردار! تو را با فتوشاپ از «طلائیه» بیرون می‌آوردم و می‌گذاشتمت جلوی دکه روزنامه‌فروشی تا بخوانی که علیه بسیج چه می‌نویسند. کاش بودی و می‌دیدی که با فتوشاپ چه ماهرانه جای هابیل و قابیل را عوض کرده‌اند. مگر با فتوشاپ نبود که «علی» را تارک‌الصلاهًْ خواندند و ابن‌ملجم را تجسم عبادت. سردار! زمان شما فتوشاپ نبود و همین که سر تو در خیبر از بدنت جدا شد، سیم اینترنت هم وصل شد. دیشب یکی برایم کامنت گذاشته بود که چرا نان شهدا را می‌خوری. این هم شد حکایت ساندیس و «چهارشنبه و اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی». آقاجان! ‌من سال‌هاست که پای سفره شهدا نشسته‌ام و دارم نان شهدا را می‌خورم، حرفی هست؟! نان «24
Frence» باگت است و از گلوی من پایین نمی‌رود. من سر سفره پدر و مادرم بزرگ شدم، نه در سفره‌خانه کنار سفارت انگلیس. من زمانی که داشتم درد انقلاب را می‌کشیدم، آقازاده‌ها قلیان می‌کشیدند و با دودش، «جامعه مدنی» می‌ساختند. سفره‌ خانه‌ ما هنوز هم همان چفیه زمان جنگ است. شاید الان یکی از قول شریعتی برایم «کامنت» بگذارد که: «آدم باید نان دنیا را بخورد و برای دین کار کند». من شریعتی را قبول دارم و دکتر می‌گفت: «خوارج کسانی هستند که کلمات دشمن را نشخوار می‌کنند به زیان دوست» و من به‌خاطر همین حرف‌ها خوارج را «مردمی خداجو» نمی‌دانم. اما الان «خدا» را در گوگل هم که سرچ کنی، کلی عکس زن لخت می‌آید که روی کشتی کنار دست ناخدا نشسته‌اند. خدای من خدای کشتی نوح است. خدای «سفینهًْ‌النجاهًْ». من خدا را در قرآنی جست‌وجو می‌کنم که همت و باکری از زیر آن رد شدند، نه قرآنی که رفت روی نیزه. سردار! بعد از تو من در یک تعزیه نقش عمار یاسر را بازی کردم اما تلویزیون فقط قطام را نشان داد و عده‌ای در لباس خوارج در همان تعزیه فرق علی را شکافتند و بعد تعزیه را جدی گرفتند و افتادند به جان ما و حالا می‌گویند شمشیری که علیه ولایت کشیدند، اعتراض مدنی بود. من می‌ترسم سردار! می‌ترسم ما آنقدر حقوق شهروندی ابن ملجم را جدی بگیریم که باز هم «علی» تنها بماند. می‌ترسم آنقدر برای سران فتنه محافظ بگذاریم که دیگر هیچ‌کسی نماند تا از انقلاب محافظت کند. سردار! در چارچوب همین قانون اساسی، دل ما را خون کرده‌اند و من خوشم آمد که تو چه بموقع پرکشیدی و ندیدی این روزها را که حتی جواب سلام را هم باید در «کامنت» گذاشت. جنگ با فتوشاپ همین است دیگر! با همین فتوشاپ می‌خواهند مرا و پسر تو را به جان هم بیندازند. من کنایه‌ها را تحمل می‌کنم و «آقا» اگر بخواهد باز صبر می‌کنم. راستی سردار! نشنیدی که آقا می‌گفت: «این عمار»؟!

... و تو رفتی در روزگار جنگ. این ما هستیم و جنگ روزگار. آموزگار دوره راهنمایی برایم کامنت گذاشته که: «حاج همت می‌گفت من حاضرم در پوتین بچه بسیجی‌ها آب بخورم». سردار! این حرف‌ها الان شعاری شده و دیگر خریداری ندارد. به جان پسرت، تا دو تا فحش نثار ما نکنی کسی برایت هلهله نمی‌کشد. اینجا ما با عده‌ای طرفیم که سر مزار ندا می‌خواهند فاتحه انقلاب را بخوانند. گذشت دوره وصیتنامه نوشتن. الان بازار بیانیه دادن و نامه فرستادن داغ است. و سران فتنه، عجبا که برادری‌شان را به ضدانقلاب ثابت کرده‌اند اما ارث‌شان را از انقلاب، از خون تو می‌خواهند. تو ساده بودی که می‌گفتی ما همیشه به انقلاب بدهکاریم. این صف را که می‌بینی، استثنائا با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. به مهندس هم که ریاست‌جمهوری را بدهی، شیخ را به چه راضی کنی؟ دیگر کسی سردار! آسمانی نیست و همه زمینگیر شده‌اند. اینجا ناموس عده‌ای
BBC است و امنیت ملی عده‌ای دیگر را CNN تعیین می‌کند. ناموس من اما خون توست. خون تو سبز نبود. به سرخی خون حسین می‌زد. آمین‌گویانی که رفتند روی مین و افتادند زمین، خون هیچ‌کدامشان سبز نبود. سبز، رنگ پیراهن سپاه بود که یک عکس خمینی داشت. سبز، یکی از 3 رنگ پرچم قشنگ جمهوری اسلامی است که روی تابوت تو کشیده بودند. سبز، پیشانی‌بند «یازهرا»ی پدرم بود که در بیت‌المقدس به شهادت رسید. سبز، نگین انگشتر «آقا»ست. کاخ دمشق، سبز نبود. عمروعاص به عشق معاویه، با فتوشاپ سبزش کرده بود و رنگش بوی لجن می‌داد و خوارج چون «آنفلوآنزای خوکی» گرفته بودند، فریب فتوشاپ را خوردند.

در این روزگار آزگار، این ما هستیم و جنگ روزگار. روزگاری که سردار! با ما سر ناسازگاری دارد. من نه با پسرتو دعوا دارم نه با دختر باکری. من عاشق مادرانی هستم که چون تویی را در دامن خود پرورش دادند. من عاشق تو هستم که در وصیتنامه‌ات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی. سردار! من عمار نیستم اما طلحه و زبیر برایم کامنت‌های تهدیدآمیز گذاشته‌اند و من در نبود تو و باکری، در خط مقدم اینترنت تنها مانده‌ام. گلوله‌های گوگل به جان قلم من افتاده‌اند و هکرهای خداجو می‌خواهند آرمان‌ مرا هک کنند. وصیتنامه‌ات را بفرست سردار! نشانی وبلاگ من کمی آنسوتر از «سه‌راهی شهادت» است.

حسین قدیانی نویسنده ی وبلاگ "قطعه 26 "


سه شنبه 88 بهمن 20 , ساعت 6:46 صبح

 

پیام قدردانی رهبر فرزانه انقلاب اسلامی از حضور شگفتی‌آفرین ملت:


 

بسم‌الله الرحمن الرحیم
ملت عظیم‌الشان و شگفتی‌آفرین ایران

خسته مباد گامهای استوارتان؛ سربلند باد پرچم همت و آزادگیتان. درود خدا بر عزم راسخ و بصیرت بی‌همتایتان، که همیشه درلحظه‌ی نیاز، صحنه‌ی رویارویی با بددلان و بدخواهان را عرصه‌ی پیروزی حق میسازد و نمایشگاهی از عزت و عظمت می‌آراید
.
و سپاس از ژرفای دل و جان، آفریننده‌ هستی را که دست قدرت خود را در عزم و ایمان و بصیرت شما نمایان ساخت و در سی و یکمین سالروز تولد جمهوری اسلامی، نیرومندی و سرزندگی این نظام را که بر ایمان و اعتماد به نفس ملتی کهن تکیه زده است، بیش از همیشه به رخ دشمنان کشید
.
آیا سی و یک سال آزمون و خطای چند دولت متکبّر و زورگو کافی نیست که آنان را از خواب غفلت بیدار کند و بیهودگی تلاش برای سیطره بر ایران اسلامی را به آنان تفهیم نماید؟

آیا حضور دهها میلیون انسان بصیر و پرانگیزه در جشن سی و یکسالگی انقلاب کافی نیست که معاندان و فریب‌خوردگان داخلی را که گاه ریاکارانه دم از "مردم " می‌نند، به خود آورد و راه و خواست مردم را که همان صراط مستقیم اسلام ناب محمدی صلی‌الله علیه و آله و راه امام بزرگوار است،‌ به آنان نشان دهد؟

دوستان و دشمنان ملت ایران بدانند که این ملت راه خود را شناخته و تصمیم خود را گرفته است و برای رسیدن به قله پیشرفت و سعادت با تکیه بر خدا و اعتماد به قدرتی که خداوند به او بخشیده است هر مانعی را از سر راه بر خواهد داشت
.
کمک و توفیق الهی یار این ملت و دعای حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه پشتیبان آنان باد
.
سید علی خامنه‌ای

 

 


پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 6:48 صبح

کودک عاشورایی در میان هلهله ها و طبل ها و فریادها تلاش کرد تا امت خفته را بیدار کند.


کوفیان که عمری با عدالت علی(ع) زیسته بودند و در پایان دوره خلافت کوتاه ایشان، مردم عراق از نان جو خوردن به نان گندم خوردن رو آورده بودند و هر یتیم و بینوا و اسیری از عدالت علوی سود برده و رنج بی عدالتی ها و ظلم ها را از خاطر برده بود، اکنون با شمشیر آخته در برابر فرزند عدالت خواه دیگر او به صف ایستاده بودند.
تا اجازه ندهند سنت جد و پدر خویش را اجرا کند، زیرا در مدت بیست ساله حکومت بنی امیه، لقمه های حرام بر سر سفره ایشان رفته و شکم هایشان از غذای انباشته شده و گوشت و خون و فکرشان آلوده به آن گشته بود.
از این رو، فریاد سرور جوانان اهل بهشت به گوششان نمی رسید و پرده ها بر گوش و چشم ایشان افتاده و دل هایشان زنگار گرفته بود. این پرده های ضخیم و زنگارها را تنها خون حسین می توانست به کناری بزند.


 لذا وقتی خون حسین(ع) در دشت کربلا جاری شد، تازه گروهی از خواب برخاستند که چرا قدر لحظه حضور را ندانستند و در رکاب مصلح کل و سرور جوانان بهشت شمشیر نزدند؟




آن گاه که هیاهوهای جنگ و رجزخوانی ها خاموش شد و طبل ها از صدا افتاد، خون جاری بردشت را دیدند و خواری و ذلت خویش را به چشم آوردند.
البته تا مدتی، در گنگی و گیجی به سر بردند و سخنان تند و تیز زینب کبری(س) و هشدارهای امام علی بن الحسین(ع) نهیبی بود تا ایشان را به فکر فرو برد. بسیاری از شرم به گوشه ای خزیدند و به نکوهش خویش پرداختند.
هر چند که این مردم، اهل بصیرت نبودند و لایه های تو در توی فتنه را نشناختند، ولی نهیب برخی از خواص و اهل بصیرت، ایشان را به اندیشه فرو برد. این گونه است که اندک اندک برای شناخت خود و آن چه کرده بودند به کربلا رفتند و ناله و انابه کردند و از خدا خواستند تا توبه ایشان را بپذیرد.
برخی از خوبان در این مدت، زنگارهای دل خویش را زدودند و به عرفان و معرفتی دست یافتند و برای جبران گناه و خطای خویش در اوج فتنه ها، پیمان خون بستند تا در راستای اهداف حرکت حسینی قیام کنند. این گونه شد که حرکت امام حسین(ع) و خونش به بار نشست و بسیاری را بیدار کرد و در طول تاریخ بشریت قیام های بسیاری را موجب شد.



جمعه 88 بهمن 9 , ساعت 6:20 صبح

¤ وقتی راه را از چاه نشناسید بازی می خورید
برای حفظ عشق باید حتماً به معرفت شناسی عشق توجه کرد، به ریشه های معرفتی عشق که اگر آگاهی نباشد عشق هم نخواهد بود و بنابراین اگر بخواهیم پرچم عشق را سر دست نگه داریم باید آگاهی را نیز سر دست نگه بداریم که یک راه مهم آن مطالعات اسلامی حساب شده و متراکم است. بدون کتاب خواندن و بدون زحمت کشیدن هیچ کس حافظ هیچ فرهنگی نمی تواند باشد و با صرف احساسات، هم خطر افراط و تفریط است و هم اندیشه های صحیح نهادینه و ریشه دار نمی شود.
با ورزش یک طوفان، یک بحران و آمدن یک فتنه فرهنگی، یک شبه همه چیز زیر و رو می شود؛ شما خالصید، صادقید اما وقتی راه را از چاه نشناسید بازی می خورید.
بنده به یک نمونه از بازی خوردگان در تاریخ اشاره می کنم که شما اگر ایمان و عشق بازی و عشق ورزی و شهادت طلبی را که بالاترین درجه خلوص یک انسان است داشته باشید ولی اگر از پشتوانه معرفتی درستی برخوردار نباشید هر آینه ممکن است بلغزید یا اگر هم نلغزید چون ثبات ندارید بعد از مدتی دچار تردید یا پشیمانی خواهید شد.
به نظرم آمد اگر به دوره چند ساله ولایت و حاکمیت امیرالمؤمنین(ع) نظری بیندازیم متوجه خواهیم شد که از جهاتی به شرایط ما کمک خواهد کرد؛ دورانی که حکومت به امیرالمؤمنین(ع) رسید. به لحاظ زمانی شبیه دوران ما است. سال 35 هجری یعنی 25 سال از رحلت پیامبر(ص) گذشته است.
¤ تاریخ را می خوانیم تا عبرت بگیریم
تاریخ را به 2 شیوه می توان مطالعه کرد؛ هم قصه وار و به قصدآفرین یا نفرین گفتن به افرادی که این شیوه خوبی است ولی اصلا کافی نیست. روش دومی هم برای بازخوانی تاریخ و سیره پیامبر(ص) وجود دارد که ما را به این نحوه بازخوانی تاریخ توصیه کرده اند که فقط قصه خوانی نیست و به قصد اعتبار و عبرت گرفتن است.
عبرت گیری یعنی جوهر تاریخ را بشناسید و موارد مشابه را در دوران خود پیدا کنید و از سوراخی که افرادی در این دوره گزیده می شوند شما دیگر گزیده نشوید؛ عبرت گرفتن از تاریخ یعنی مواجهه صحیح تجربه اندوزانه با تاریخ؛ برخی ممکن است بگویند که این یک نوع شبیه سازی است اما شبیه سازی غیر از عبرت است و در واقع شبیه سازی تحریف تاریخ است.
شبیه سازی یعنی اینکه شما فقط ظواهر و شباهت های صوری این دوره و آن دوره را پیدا کنید؛ مانند شباهت اسمی یا شباهت راجع به یک زمان یا مکان خاصی که یک شباهت ظاهری است که بعد از آن می خواهند نتیجه ای از آن بگیرند و راجع به امروز یا آن روز داوری کنند. این را می گویند شبیه سازی که کار درستی نیست و البته خیلی ها هم این کار را کرده اند اما عبرت گرفتن نوعی شبیه یابی است نه شبیه سازی؛ یعنی شما تاریخ را فقط به قصد آفرین یا نفرین گفتن مطالعه نمی کنید بلکه می خوانید تا تکلیف خودتان معلوم شود. اینکه امروز من چه باید کنم. آن وقت باید خط و ربط های آن زمان و امروز را بشناسید و به این شکل است که می توانید در فتنه و شبهه درست موضع بگیرید و بازی نخورید.
¤ خوارج صادق بودند ولی بازی خوردند
ممکن است کسی صادق باشد ولی بازی بخورد، ممکن است کسی پرشور و عاشق باشد ولی بازی بخورد، چنانکه بخشی از خوارج این گونه بودند. می دانید که خوارج انسان های منافق و کافر و فاسق نبودند بلکه آدم های بسیار پاک باز و مومنی بودند و در اهداف خود خالص بودند، اهل نماز شب و تهجد بودند. اصلا می دانید که خوارج وقتی برای ترور حضرت امیر(ع) و دو نفر دیگر در مسجدالحرام پیمان بستند و گفتند که تمام مشکلات جهان اسلام زیر سر این سه نفر است: علی(ع)، معاویه و عمروعاص؛ ما باید این سه نفر را در یک شب ترور کنیم و اگر خودمان هم کشته شدیم شهید در راه خدا هستیم و اگر این سه نفر را ترور کنیم جهان اسلام از این جنگ های داخلی و اختلافات رها می شود. البته از سه ترور فقط یک ترور موفق بود و آن ترور علی(ع) بود.
آگاهی از تاریخ و معرفت اسلامی، آشنایی با قرآن، سنت و عقل لازم است. بعد از رحلت پیامبر(ص) مسائلی راه افتاد که بهترین تعبیر از آن تعبیر به فتنه و شبهه است.
¤ هیچ یک از درگیری های زمان علی(ع) دعوای اسلام و کفر نبود
دهه سوم بعد از رحلت پیامبر(ص) بعنوان رهبر اصلی نهضت و بنیانگذار اسلام، درگیری هایی که در زمان علی(ع) پیش می آمد هیچ کدام دعوای بین اسلام و کفر نبود. تقریبا لشکرکشی ها و نبردهای جهان، اسلام و کفر بود که در زمان سه خلفای قبل در جهان اسلام مدام گسترش می یافت البته در این زمان، ایران و بخش مهمی از روم فتح شده بود. در زمان علی(ع) فتوحات خارجی و جنگ اسلام و کفر تقریبا وجود ندارد و خیلی کم رنگ شده است؛ در زمان علی(ع) 3 درگیری وجود داشت. آن هم بین مسلمانان؛ در هر 3 درگیری (جمل، صفین و نهروان) هر دو طرف جنگ مسلمان بودند. یعنی خویشان، اصحاب و بستگان پیامبر بودند و افرادی بودند که سابقه سربازی برای اسلام داشتند، سابقه داران جهاد و مبارزه انقلابی بودند، افرادی که برای اسلام شمشیر زده بودند و بارها تا مرز شهادت پیش رفته بودند. لذا درگیری ها سیاسی بود که بعد نظامی شد و به این شکل 3 جنگ در یک دوره حدود 5 ساله بر علی(ع) تحمیل شد.
¤ جنگهای زمان حضرت علی(ع) همگی مصداق فتنه بود
هر سه دعوا جناحی بود و اصلا دعوای حق و باطل نبود لذا از آن تعبیر به فتنه می شود؛ فتنه یعنی مسئله ای که نه فقط عوام بلکه گاهی خواص نیز در آن به اشتباه می افتند.
امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه چند بار خطاب به مسلمانان فرمود که حق را با آدم ها نسنجید، ملاکتان انسان ها نباشد چرا که انسان ها تغییر می کنند. همه در معرض فسادیم، هیچ کس خائن و فاسد به دنیا نیامده است، همه ما کم کم فاسد یا خائن می شویم. فردی که علی(ع) را ترور کرد کافر نبود جزء سربازان علی بود، مجاهدی رزمنده بود که سابقه فعالیت در جبهه داشت. شمر که سر حسین(ع) را بر ید مجاهد بود، رزمنده ای بود که 35سال قبل جزو افسران حضرت امیر(ع) بود اما دو دهه بعد در کربلا سر امام حسین(ع) را برید و جزو افسران یزید شد. همه ما در خطریم، هیچ کس نباید به سابقه خود تکیه و اعتماد کند؛ باید بدانیم که تا مرجع تقلید شویم در خطریم، ما مرجع تقلیدی داشتیم که می خواست علیه امام خمینی(ره) کودتا کند، مرجع تقلیدی که هم مقلد داشت و هم رساله.
¤ فتنه بروز عملی شبهه است
حضرت امیر(ع) می فرماید: شیطان با هیچ کس شوخی ندارد و سراغ همه می رود و از هیچ کس نمی گذرد، سراغ قوی ترین رزمندگان، مجاهدان و شهادت طلبان تاریخ رفته و آنها را فاسد کرده است. سرکینه، رقابت، جاه طلبی، ریاست طلبی و قدرت طلبی، ثروت طلبی و شهوت طلبی و به همین خاطر همه ما تا لحظه آخر در خطریم و باید دانست که فتنه بروز عملی شبهه است.
در آیات 2 و 3 سوره عنکبوت آمده است که آیا مردم فکر کردند که رها می شوند و هیچ آزمونی در کار نیست، باید گفت که یکی یکی شما را به صلابه آزمایش می کشیم و نمی گذاریم کسی بگوید که ما مومنیم.
خداوند صریح می فرماید: آیا مردم گمان کرده اند که همین طور رها می شوند و همین که بگویند ما ایمان آوردیم مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ باید امتحان پس دهید و باید معلوم شود که به چه دل بستید؟ آیا منافع، جاه طلبی، قدرت و ثروت را زیر پا می گذارید یا خیر؟ باید مشخص شود که خدای تو کیست، خدای تو چیست، باید معلوم شود که حقیقتا خداپرست هستی یا نه. نام هر کسی را که در تاریخ می خوانید در آزمون قرار داده ایم، بر سر انتخاب قرار دادیم که بین دین و دنیا انتخاب کند، خداوند می فرماید نمی گذاریم هیچ کدامتان از دنیا بروید مگر اینکه بین دین و دنیا انتخاب کنید.
باید معلوم شود که چه کسانی صادق و چه کسانی کاذب هستند. به ظاهر شما ما بازی نمی خوریم. اما همه شما باید آزمون پس دهید تا معلوم شود چه کسانی صادق اند و چه کسانی کاذب.
¤ درگیری های بعد از پیامبر، جنگ بین اسلام ناب و اسلام قلابی بود.
امیرالمومنین(ع) فرموده اند: زمانی که این آیات بر پیامبر(ص) نازل شد من خدمت ایشان بودم و از ایشان پرسیدم و ایشان آیه را خواند و فهمیدیم عمده فتنه هایی که در این آیات نام برده شده، فتنه هایی است که بعد از پیامبر(ص) اتفاق خواهد افتاد که حق و باطل مخلوط شده است چرا که زمان پیامبر(ص) جنگ اسلام صریح و کفر صریح بود اما بعد از پیامبر، جنگ بین اسلام درست و اسلام قلابی بود ولی هر دو اسلام بودند و هر دو طرف می گفتند: ما حامی پیامبریم، اصحاب پیامبریم، مجاهد راه قرآنیم. بنابراین دعوا خیلی پیچیده شد و تشخیص حق از باطل سخت شد. البته برای برخی افراد سخت شد و الا اگر کسی دقت می کرد و مبانی را می شناخت باز هم آسان بود.
حضرت امیر(ع) می فرماید: از پیامبر(ص) پرسیدم این چه فتنه ای است، رسول خدا (ص) فرمود: علی پس از من این امت به فتنه خواهند افتاد و دچار انواع امواج آزمون خواهند شد.
پیامبر(ص) به علی(ع) بشارت داد که تو شهید خواهی شد اما نه در این جنگ بلکه در زمانی که مردم دچار فتنه شده اند و با ایمان خود بر خداوند منت می گذارند و براساس شبهات عمل می کند و موضع می گیرند و وارد عمل می شوند.
امیرالمومنین(ع) در ادامه می فرماید: از پیامبر(ص) پرسیدم یعنی از دین برگشتگی؟ یعنی همه کافر می شوند؟ پیامبر(ص) فرمود: نه، بلکه فریفتگی، این افراد بازی می خوردند البته خود آنها نیز دلشان می خواهد که بازی بخورند.
¤ مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است.
طی این 30 سال انقلاب در موارد متعددی برای کشورمان فتنه هایی پیش آمد که مردم و نیروهای انقلاب گاهی با یکدیگر درگیر شدند و نفهمیدند که حق و باطل چیست.
حضرت امیرالمومنین(ع) در حکمت 3 می فرماید: نگویید خدایا پناه بر تو از فتنه چون همه شما بی استثنا دچار فتنه خواهید شد چرا که باید امتحان پس دهید و باید مشخص شود که شما صادقید یا کاذب.
حضرت امیرالمومنین(ع) در خطبه دوم نهج البلاغه در خصوص فتنه می فرمایند: فتنه چون شتری مست مردم را پی در پی پایمال می کرد و ناخن در ایمان آنها می زد. فتنه مسئله ای است که به ایمان افراد ناخنک می زند و بعد امیرالمومنین(ع) فرمود: فتنه که می آید چند چیز نیز به دنبال آن می آید:
اول تردید یعنی اینکه همه به شک می افتند.
دوم: اختلاف
سوم: بی ثباتی و تزلزل در ایمان
چهارم: گم کردن دوست و دشمن و مخلوط شدن دوست و دشمن؛
حضرت امیر(ع) فرمودند که اینها از عوامل فتنه است.
¤ شروع فتنه از نفس و بدعت نظری
در مفاهیم است.
امام علی(ع) در خطبه 50 نهج البلاغه در خصوص اینکه فتنه چگونه شروع می شود می فرمایند شروع فتنه از دو جاست:
یک بعد نفسانی دارد یعنی خودخواهی؛ افرادی پیدا می شوند که خود محورند، دیکتاتورند، منفعت طلبند و فقط دنبال قدرت و پیروزی خودشان هستند.
دوم اینکه شروع فتنه از بدعت نظری در مفاهیم است؛ یعنی تغییر دادن اصول یا تحریف آن.
حضرت امیرالمومنین(ع) در خطبه 50 نهج البلاغه این دو عامل را نقطه شروع فتنه می داند:
سپس گروهی از گروه دیگری کمک می خواهند؛ یعنی یک عده انحرافات فکری را تئوریزه می کنند و عده ای هم برای نفسانیت آنها هیزم می ریزند و آنها هم با نفسانیت خود روی مفاهیم تئوریک آنها نفت می ریزند.

حسن رحیم پور ازغدی

 


سه شنبه 88 دی 29 , ساعت 6:35 صبح

(ماجرایی خواندنی از سفر رهبر به کرمان)


دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.


دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.


در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است. 


           این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....


خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند . 


مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند.



 آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.


زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .


مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.

تخلیص از نشریه داخلی لشکر 41 ثارالله

 


 


جمعه 88 آذر 27 , ساعت 7:43 عصر

عاشورا یک درس نیست، یک کتاب درس است.

اگر جامعه ی اسلامی ما بخواهد آنطوری که حق اوست و شایسته ی اوست زندگی بکند، اگر امت اسلامی ما بخواهد استقلال خود و شرف خود و دین خود را در دنیای مادی امروز و در میان طوفان سیاستهای مخالف حفظ کند، باید درسهای عاشورا را درست بفهمد و به یکایک آنها عمل کند.

 

اولین درس بزرگ عاشورا درس فدا شدن در راه دین و در راه خداست.

 این روشن ترین درس عاشوراست.

حتی در سخت ترین شرایط حسین ابن علی(ع) به همه ی مسلمانان بلکه به همه ی آزادگان عالم ولو غیر مسلمان، این درس را داد که اگر شرف انسان، آزادی انسان و آرمان های انسان و برای مسلمانان دین آنان در معرض خطر قرار گرفت، دفاع از دین در سخت ترین شرایط و با سخت ترین مقدمات یک فریضه ی اسلامی و یک فریضه ی انسانی است. نگویید شرایط دشوار است، نگویید نمی شود، می شود.

بیانات مقام معظم رهبری در جمع پرسنل لشکر عاشورا سال 1367

اگر می خواهیم به عزاداری حسین ابن علی(ع) ارزش دهیم باید فکر کنیم اگر حسین ابن علی امروز بود و خودش می گفت برای من عزاداری کنید می گفت چه شعاری بدهید...

 می گفت اگر می خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز موشه دایان(نخست وزیر وقت اسرائیل) است.

 شمر هزارو سیصد سال پیش مرد شمر امروز را بشناس.

شهید مطهری، حماسه حسینی

هر انسانی را لیله القدری است که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد... عمرابن سعد را نیز...

من و تو را هم پیش خواهد آمد.

شهید آوینی، فتح خون

  


نوشته شده توسط | نظرات دیگران [ نظر] 
جمعه 88 آذر 13 , ساعت 6:29 صبح

ائمه اهل‏بیت(علیهم السلام)،  این روز را شناخته و شناسانده و آن را عید نامیدند و همه مسلمانان را به عید گرفتن آن دستور دادند و فضیلت آن روز و ثواب نیکوکارى در آن را بیان کردند.


فرات بن احنف مى‏گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان عیدى برتر از عید فطر و قربان و جمعه و روز عرفه دارند؟ فرمود: آرى! با فضیلت ترین،  بزرگترین و شریفترین روز عید نزد خداوند،  روزى است که خدا دین را در آن کامل ساخت و برپیامبرش محمد (ص) این آیه را نازل فرمود: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا)گفتم: آن کدام روز بود؟ فرمود: هرگاه یکى از پیامبران بنى‏اسرائیل مى‏خواست جانشین خود را تعیین کند و انجام مى‏داد،  آن روز را عید قرار مى‏دادند. آن روز،  روزى است که پیامبر اکرم(ص) على(ع) را به عنوان هادى امت نصب کرد و این آیه نازل شد و دین کامل گشت و نعمت خدا بر مومنان،  تمام شد. گفتم: آن روز،  کدام روز از سال است؟ فرمود: روزها جلو و عقب مى‏افتد،  گاهى شنبه است،  گاهى یک شنبه،  گاهى دوشنبه،  تا... آخر هفته. گفتم: در آن روز،  چه کارى سزاوار است که انجام دهیم؟ فرمود: آن روز،  روز عبادت و نماز و شکر و حمد خداوند و شادمانى است،  به خاطر منتى که خدا بر شما نهاد و ولایت ما را قرار داد . دوست دارم که آن روز را روزه بگیرید. (تفسیر فرات بن ابراهیم کوفى،  در سوره مائده)
حسن بن راشد از امام صادق(ع)روایت مى‏کند که: به آن حضرت عرض کردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان را جز عید فطر و قربان،  عیدى است؟ فرمود: آرى اى حسن! بزرگتر و شریف‏تر از آن دو. پرسیدم: چه روزى است؟ فرمود: روزى که امیرالمومنین(ع) به عنوان نشانه راهنما براى مردم منصوب شد. گفتم: فداى شما! در آن روز چه کارى سزاوار است که انجام دهیم؟ فرمود : روزه مى‏گیرى و برپیامبر و دودمانش درود مى‏فرستى و از آنان که در حقشان ستم کردند،  به درگاه خدا تبرى مى‏جویى. همانا پیامبران الهى به اوصیاء خویش دستور مى‏دادند روزى را که جانشین تعیین شده،   « عید »  بگیرند. پرسیدم: پاداش کسى که آن روز را روزه بگیرد چیست؟ فرمود: برابر با روزه شصت ماه است. (کافى،  ج 1،  ص 303)
عبدالرحمان بن سالم نیز از پدرش روایت کرده که: از حضرت صادق(ع) پرسیدم: آیا مسلمانان غیر از جمعه،  قربان و فطر،  عیدى دارند؟ فرمود: آرى،  عیدى محترم‏تر. گفتم: چه روز؟ فرمود : روزى که حضرت رسول(ص)،  امیرالمومنین(ع) را به امامت منصوب کرد و فرمود:  « من کنت مولاه فهذا على مولاه »  . عرض کردم: آن روز،  چه روزى است؟ فرمود: به روزش چه کاردارى؟ سال در گردش است،  ولى آن روز،  هیجدهم ذى‏حجه است. پرسیدم: در آن روز شایسته است چه کارى انجام شود؟ فرمود: در آن روز،  با روزه و عبادت و یادکردن محمد و آل محمد،  خداوند را یاد مى‏کنید . همانا پیامبراکرم(ص) توصیه فرمود که مردم این روز را عید بگیرند. پیامبران همه چنین مى‏کردند و به جانشینان خود وصیت مى‏کردند که روز تعیین جانشین را عید بگیرند. (همان ص 204)
امام صادق(ع) نیز روزه غدیرخم را برابر با صد حج و عمره مقبول نزد خداوند مى‏دانست و آن را  « عید بزرگ خد »  مى‏شمرد.
در  « خصال »  صدوق از مفضل بن عمر روایت شده که: به حضرت صادق(ع) عرض کردم: مسلمانان چند عید دارند؟ فرمود: چهارعید. گفتم: عید فطر و قربان و جمعه را مى‏دانم. فرمود: برتر از آنها روز هیجدهم ذى‏حجه است. روزى که پیامبر خدا(ص)، (دست)حضرت امیر(ع) را بلند کرد و او را حجت بر مردم قرار داد. پرسیدم: دراین روز،  چه باید بکنیم؟ فرمود: با آنکه هرلحظه باید خدا را شکر کرد،  ولى دراین روز،  به شکرانه نعمت الهى باید روزه گرفت. انبیاى دیگر نیز این گونه به اوصیاى خود سفارش مى‏کردند که روز معرفى وصى را روزه بدارند و عید بگیرند .
در حدیث دیگرى در  « مصباح ؛ شیخ طوسى »  (همان،  ص 513) امام صادق(ع) آن روز را روزى عظیم و مورد احترام معرفى کرده است که خداوند حرمت آن را برمومنان گرامى داشته و دینشان را کامل ساخته و نعمت را برآنان تمام نموده است و در این روز،  با آنان عهد و میثاق خویش را تجدید کرده است. امام،  غدیرخم را روز عید و شادمانى و سرور و روز روزه شکرانه دانسته که روزه‏اش معادل شصت ماه از ماههاى حرام (محرم،  رجب،  ذى قعده و ذى حجه)است.
در حدیثى دیگر است که،  حضرت صادق(ع) در حضور جمعى از هواداران و شیعیانش فرمود: آیا روزى را که خداوند،  با آن روز،  اسلام را استوار ساخت و فروغ دین را آشکار کرد و آن را براى ما و دوستان و شیعیانمان عید قرار داد،  مى‏شناسید؟ گفتند: خدا و رسول و فرزند پیامبر داناتر است،  آیا روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: روز قربان است؟ فرمود: نه،  هرچند این دو روز،  بسیار مهم و بزرگند،  اما روز  « فروغ دین »  از اینها برتر است،  یعنى روز هیجدهم ذى حجه... . فیاض بن محمدبن عمر طوسى در سال 259(در حالى که خودش 90 سال داشت.)گفته است که حضرت رضا(ع) را در روز غدیر ملاقات کردم،  درحالى که در محضر او جمعى از یاران خاص وى بودند و امام(ع) آنان را براى افطار نگاه داشته بود و به خانه‏هاى آنان نیز طعام و خلعت و هدای،  حتى کفش و انگشتر فرستاده بود و وضع آنان و اطرافیان خود را دگرگون ساخته بود و پیوسته فضیلت و سابقه این روز بزرگ را یاد مى‏فرمود.
محمدبن علاء همدانى و یحیى بن جریح بغدادى مى‏گویند:
ما به قصد دیدار احمدبن اسحاق قمى (از اصحاب امام عسکرى (ع))  در شهر قم به درخانه‏اش رفته،  در زدیم. دخترکى آمد. از او در باره احمد بن اسحاق پرسیدیم. گفت: او مشغول عید خودش است،  امروز عید است. گفتیم: سبحان الله! عید شیعیان چهارتاست: عیدقربان،  فطر،  غدیر و جمعه. (الغدیر،  ج 3،  به نقل از مختصر بصائر الدرجات)
این نیز نشان دهنده سیره عملى بزرگان شیعه،  نسبت به این روز فرخنده است. امید است که جامعه شیعى،  با اهتمام ورزیدن به عید ولایت و رهبرى،  رشد خودشان را نشان دهند و با تکریم این حبل المتین استوار شیعه،  دین خویش را نسبت به بنیادهاى اعتقادى ادا کنند.



سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 4:39 عصر

سالروز میلاد مسعود کریمه اهل بیت ، حضرت فاطمه معصومه (س) و آغاز دهه کرامت گرامی باد

 

آیت الله جوادی آملی:

حضرت فاطمه معصومه گرچه دختر امام و خواهر امام و عمّه امام (ع) است ، ولی بالأخره هم خانم است و هم امام یا پیغمبر نیست ؛ لکن به مقام عظیمی رسیده است که ما در زیارت آن حضرت از ذات أقدس له مسألت می کنیم که شفاعت این بی بی را درباره ما مؤثر و مقبول قرار بدهد ، به خود بی بی هم عرض می کنیم : ا شفعی لنا فی الجنّه فانّ لک عند الله شأن من الشّأن .

 از اینجا معلوم می شود که کسی که امام نیست و پیغمبر نیست ، می تواند به مقامی برسد که پیش خدا منزلتی داشته باشد ؛ این مطلب اوّل .


مطلب دوّم آن است که :

 منزلت برای انسان از آن جهت که یک روح ملکوتی دارد ، و آن روح ملکوتی نه زن است ، نه مرد ؛ قابل تقدیر است . چون بدن انسان یا به صورت زن ، یا به صورت مرد ساخته شده است ؛ و گرنه جان و روح انسان که امر ملکوتی است ، مثل فرشته ها ؛ نه مرد اند ، نه زن . روح نه مذکّر است ، نه مؤنث ؛ چون بدن از جسم ساخته است . از آن جهت که روح نه مذکّر است ، نه مؤنث ؛ لذا کمال ها و معارف را، هم زن ها می توانند فراهم بکنند ، هم مردها .


مطلب بعدی آن است که :

 هر کدام از زن و مرد، برابر آن ساختار بدنی شان یک سلسله تکالیف ، حقوق ووظائفی دارند که دیگری آن تکالیف و حقوق را ندارد ؛ ولی چه زن ، چه مرد ، هر کسی کار را خود عالمانه و مخلصانه انجام داد ، در قیامت موفّق تر است .


اساس خانواده ، مادر شدن ، تربیت فرزند ، حفظ نسل آینده ،از مهم ترین و شریف ترین کارهای نظام خلقت است که ذات أقدس الهی این عطیه را به خانم ها عطا کرده است .

 مبادا یک خانمی در اسلوب خانه داری در پرورش فرزند ، حفظ و صیانت و حراست اسلوب خانواده غفلت کند !اگر خانواده همچنان مستحکم باشد ، جامعه کمتر آسیب می بیند .


به سبب آن که لطافت روحی را که ذات أقدس الهی به زن ها داد ؛ آنها در مناجات ، در ندبه ، در ناله موفّق تر از مردند، این عاطفه را باید رهبری کرد ، هدایت کرد ؛ این عاطفه و این ر قّت را اگر اینها در مناجات ها به کار بگیرند ، در نماز شب ها به کار بگیرند ؛ اینها در مسائل عادی و امور جزئی سرمایه را به جا به کار برده اند . زن ها زودتر از مردها متعطّف می شوند و اشک می ریزند .


این گریه، سلاح خوبی است و اگر انسان ،اهل تحقیق و استدلال و علم بود ، این سرمایه را به جا مصرف می کند .

 این که در دعای کمیل آمده :

 و سلاحه البکاء ، یعنی در جنگ با دشمن بیرون ( آهن ) لازم است ؛ در جنگ با دشمن درون ، ( آه ) لازم است . اگر کسی اهل آه و ناله بود ، دیگر متکبّر و مغرور و خود خواه و خود پسند و دنیا طلب نمی شود . این سرمایه و سلاحه البکاء در زن ها بیش از مردها است .

 آنوقت حیف است که زن این سرمایه را برای چیزهای عادی گذارد ! او می تواند به جائی برسد که با اینکه امام نیست ، پیغمبر نیست ؛ بشود فاطمه معصومه (س) که این همه مراجع ، علماء ، فقهاء ، حکماء ، بزرگان مانند افراد عادی در کنار روضه ملکوتی این بانوی دنیا و آخرت ،سلام عرض بکنند و بگویند :

 یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنّه فانّ لک عند الله شأن من الشّأن ؛ چه اینکه فضّه خادمه هم به این مقام رسید .


حالا جریان حضرت زهرا (س) ، آن را خیلی از بزرگان اصلاً دسترسی ندارند ؛ چه رسد به امثال ما ! خیلی از اولیاء به او دسترسی ندارند ، چه رسد به ما. او را با علی بن أبیطالب باید سنجید ، فهمیدن آن مقام ، علم غیب آن مقام ، نازل شدن جبرائیل (ع) بر او ؛ آن برای اولیای عادی هم قابل فهم نیست .
اگر یک خانمی نتواند راه فضّه را ادامه بدهد ، ضرر کرده است . اساس خانواده ، فرزند پروری ، رعایت اخلاق و آداب ، پاک بودن چشم و گوش ، پاک بودن غذا است.

 


جمعه 88 مهر 3 , ساعت 7:43 صبح

 

یاران شتاب کنید، قافله در راه است


می گویند گنهکاران را نمی پذیرند


آری! گناهکاران را در این قافله راهی نیست


اما پشیمانان را می پذیرند


ای دل! تو چه می کنی؟


می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تورا از حسین(ع) جدا کند...


(شهید سید مرتضی آوینی)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ