تلفن همراهم که زنگ زد صدای مهربان و صمیمی را شنیدم که میگفت در صدد تدارک یک میهمانی با حضور دوستان قدیمی و جبهه و جنگ است تا شاید ساعتی به دور از هیاهوهای دنیای فانی گپ و گفتگویی داشته و دیداری تازه کنیم.
قرار آخرین شب جمعه فروردین سال 88
منزل دوست عزیزمان آقای پورحیدری
بالاخره روزموعود فرار رسید.
وقت اذان مغرب بود که به منزل ایشان رسیدم.
قبل از من دو نفر از بچه ها رسیده بودند. بعد از خواندن نماز دوستان یکی یکی به این جمع ملحق شدند.
چهره ها خیلی تغییر کرده بود و دوستان با قیافه های جا افتاده تر و بعضی ها با موهای جو گندمی .
مدتها بود اینچنین جمع زیبا و نورانی آنهم با حضور پسکسوتان جنگ و جبهه را ندیده بودم.
در دلم خدا را برای توفیق حضور در جمع این دلاور مردان و یادگاران 8 سال دفاع مقدس شکر میکردم و حقیقتا خوشحال بودم.
با اینکه مدت زیادی شاید حدود 10 تا 20 سالی بود بعضی از دوستان را از نزدیک ندیده بودم اما وقتی همدیگر را دیدیم گویا همین دیروز بود که از هم جدا شدیم .
این حس چیزی نبود جز وجود دوستیهای واقعی و صادقانه دوران جنگ.
حدودا بعد از نیم ساعتی که از حضور همه دوستان گذشت پدر بزرگوار میزبان که روحانی بودند به جمع ما اضافه شدند.
ایشان پس از خیر مقدم به جمع ، پیشنهاد بیان خاطرات زمان جنگ را مطرح و خودشان اولین خاطره را تعریف نمودند.
سپس دوستان به ترتیب پس از معرفی خود خاطره ای از جنگ تعریف و فضای عطرآگین آنزمان را یکبار دیگر برای همگی تداعی کردند.
بیان خاطرات از زبان نقش آفرینان واقعی جبهه خیلی جذاب و دلنشین بود.چیزی که در این جمع صمیمی بیشتر به چشم می آمد و برای حقیر نیز بسیار ملموس بود اینکه همه این عزیزان با گذشت این همه سال هنوز خاطرات و یاد شهدای همرزمشان را فراموش نکرده بودند.
این ملاقات و دیدار برای همگی دوستان جالب و خاطره انگیز شد و بنا بر این گردید تا از این پس اینگونه جلسات به شکلی مستمر و منظم ادامه یابد. و همچنین پیشنهاد راه اندازی وبلاگی بمنظور جمع آوری خاطرات و عکس های رزمندگان شد که بحمدالله مورد استقبال قرار گرفت.